پسر رو قدر مادر دان چو دانی که دائم میکشد رنج پسر بیچاره مادر
به مکتب میروی تا بازگردی بود چشمش به در بیچاره مادر
تب غربت تو داغ شب قلب منو میسوزوند غم دوری از تو مادر کم کم منو میترسوند
وقتی زنگ بیداری گوش منو صدا زد نفس مهربون لالاییم و صدا کرد
مادر مادر من اغوشت را میخوام مادر مادر قلب پر جوشت را میخوام
ای همدم ای مرهم از هم دور و با هم به یاد شب هایی که در بالینم
نخوابیدی که من اروم بگیرم ای خوبم ای روحم ای ناجی طلوعم
هنوز حرفات تو گوشم مثل زنگه هنوز اوای لالاییت قشنگه
مادر مادر من اغوشت را میخوام مادر مادر قلب پر جوشت را میخوام