تو رفتی دیگری آمد که او هم می رود فردا
دلم دیگر به تنگ آمد از این بدرود جان فرسا
به دنبال تو بی پروا هزاران ره که پوییدم
نسیم و ساق هر گلشن هزاران غنچه بوئیدم
به دلم امید دادم غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه گل آرزو نشوندم
به لب نام تو آوردم چه در مستی چه هوشیاری
نبودی از نظر غائب چه در خواب و چه بیداری
تو اما راه خود رفتی چو رودی سوی دریا
ولی من ساکت و خاموش بسان باد صحرا
به دلم امید دادم غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه گل آرزو نشاندم
تلاشی بی ثمر کردم ولیکن غصه باقی ماند
خروش و بانگ و فریاد و حدیث و قصه باقی ماند
زپا افتاده ام دیگر نوائی سر نخواهم داد
درختی بی ثمر هستم که دیگر برنخواهم داد
به دلم امید دادم غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه گل آرزو نشاندم
به دلم امید دادم